دعاها
دعاها
در اواخر دهه ی 1980، تقریباً همه با اتوبوس کانون به مهرآزاد میرفتند. از مرکز زائران در مهرآباد راه افتادهِ، پس از توقف کوتاهی در شهر، برای سوار کردن مسافر و یا اینکه زائران به کارهای شخصی خود در کانون برسند، به مهرآزاد می رفت.
بعضی از روزها دو اتوبوس به مهرآزاد میرفت. معمولاً پس از پیاده شدن از اتوبوس، مردم صف می بستند تا با مندلیها دیدار کنند. به علت تعداد زیاد زائران و کم شدن تعداد مندلیها، صفهای طولانی به دور ایرج و مانی بسته میشد. چون که مندلیها نمی خواستند کسی را جا بگذارند، کوشش می کردند با همه احوال پرسی کنند. سرانجام این عادت موجب شد که همه در یک صف طولانی بایستند تا بتوانند با همه ی مندلیها احوال پرسی کنند.
من در صفی ایستاده بودم که مانی، خواهر بابا را ملاقات کنم. بابا درباره ی او فرموده اند هنگامی که ایشان کریشنا بوده اند مانی خواهرشان سوبادرا[1] بوده است، اگر چه برای مانی خسته کننده بود ولی او هر یک از زائران را در آغوش پر مهر خود میگرفت. پس از در بر گرفتن برای یک یا دو دقیقه، به آن شخص جوک یا داستان بامزهای می گفت.
هنگامی که نوبت من شد، پس از در بر گرفتن، با نگاه جدی به من گفت: «ما امسال هیچ باران نداشته ایم و کم آبی است، رستم از سوی ما به بابا دعا کن که برایمان باران بفرستد.»
من از درخواست مانی متعجب شده و گفتم: «مانی شما خواهر بابا هستید و اگر بابا به دعای شما گوش ندهد، چگونه به دعای من گوش می دهد؟»
مانی پاسخ داد: «این گفته در مورد نیایش صحیح نیست، برایت داستانی تعریف میکنم تا اهمیت دعاها را بفهمی.»
یک مهمانی در سالن بزرگی بر پا بود، بهترین غذاها بر روی میز شام چیده شده بود، غذاهای گوناگونی از همه ی نقاط دنیا بر روی این میز بود. یک جشن شاهانه برای میهمانان بر پاشده بود؛ اما شرطی بر میهمانان وضع شده بود، یک دست هر میهمانی بر پشتش بسته و در دست دیگر قاشق بزرگی بسته شده بود.
میهمانان بسیار ناراضی بودند، چون با این قاشقهای بلند نمی توانستند غذا در دهان خود بگذارند. غذاها بر روی زمین ریخته میشد و حتی یک نفر هم نتوانسته بود یک لقمه بخورد.
در همان زمان، در یک سالن دیگر، مهمانی دیگری مانند این مهمانی برگزار میشد. میهمانان با همان شرایط میهمانان مجلس دیگر بودند. یک دستشان از پشت بسته و دست دیگر به یک قاشق بلند بسته بود؛ اما تفاوتی در این میهمانی وجود داشت و آن این بودکه همه از غذایشان لذت می بردند. چگونه این کار ممکن بود؟ هر میهمان، قاشق پر از غذایش را در دهان شخص روبروی خود می گذاشت، به این ترتیب همه خوشحال بوده و از خوراکشان لذت می بردند.
مانی ادامه داد «دعاها بدین گونه اند، هنگامی که برای دیگری دعا می کنی، برآورده خواهد شد.»
[1] Subhadra
Tags: سوبادرا کریشنا مانی ایرج زائران مندلیها مهرآباد مرکز زائران مهرآزاد دعاها مانی ایرانی باران