Articles Tagged ‘احساسات’

مانی ایرانی: خواست او خواست شما باشد

مانی ایرانی: خواست او خواست شما باشداوتار مهربابا - مهرا - مانی

آيا ماندن نزد يك مرشد كامل خيلي دشوار است؟ بسيار رك و صريح مي گويم كه خيلي هم آسان نيست، اما از طرفي ديگر آنچه بابا زندگي ما را از آن پـركرده بسيار بيشتر از حد كمال براي هرچيزي مي باشد.

 زندگي در همه جا به منزله ي يك مبارزه تلقي مي شود، اما چيزي كه از بابا آموختيه ايم اين است كه نـگراني ها آنقدرها هم كه ما فكر مي كنيم بزرگ نيستند. بابا به ما يـاد دادند كه چطور توازن بهـــتري را در مـورد ارزش هاي حقيقي در مواجه با مسائل كوچكتر روحاني حفظ كنيم و نگران نباشيم. ايشان اغلب احساسات مـا را به رخمان مي كشند تا مجبور شويم با آنها روبرو شويم، چون اين تنها راه غلبه بر آن احساسات است.

ما نبايد مشكلات را خيلي جدي بگيريم، و هرگز نبايد حس شوخ طبعي را از ياد ببريم. بابا عادت دارند كه هـر روز بعدازظهر يك نفر برايشان لطيفه بگويد. يك روز شخصي از بابا پرسيدند چرا ايشان اين همه به شنيدن لطيفه علاقه نشان مي دهند. بابا در جواب فرمودند: چون دنيا بزرگ ترين شوخي و لطيفه ي خداوند است!

من واقعا درك نمي كنم وقتي شمامي گوييد: "اين همه ي آن چيزي است كه ازدستم بر مي آيد". ببخشيد كه اينقدر پرحرفي مي كنم اما واقعيت اين است كه زماني كه اين ادعا را مي كنيم به واقع داريم در مورد خودمان تملق آميز برخورد مي كنيم. به درستي كه ما از عهده ي هيچ كاري بر نمي آييم مگر شكل دادن زندگي بعديمان و حتي در اين مواقع دستي بالاتر از دست ما مسيرمان را هدايت مي كند.

البته آسان نيست اما آيا ما همواره از صميم دل خواهان هستيم؟ موانعي كه با آن مواجه مي شويم مي توانند پله ي صعودي برايمان باشند به شرطي كه ما با آنها با اين طرز فكر رودررو شويم. يك بار بابا فرمودند: مشقات را مانند حلقه ي نجاتي بدانيد كه براي غرق نشدن؛ بدان چنگ مي اندازيد.

بالطبع ما مشكلات و نگراني هايي داريم. اگر نداشتيم آن وقت مانند سنگ مي شديم، بعضي مواقع اين مشكلات به نظر بزرگ مي رسند. اما بابا به ما ياد دادند تا اين مشكلات را از خودمان دور كرده و آنها را به سرعت مرخص كنيم. (در اين لحظه بابا با انگشتان زيبايشان بشكن مي زدند، يعني كه آنها را اينطور از خودتان برانيد.)

من گمان مي كنم اگر ما زياد فكر نكنيم و زحمت زياد فكر كردن را به خــود ندهيم زندگي بسيار هم آسان است.

مي دانيد منظورم چيست؟ فكر فكر مي آورد و به زودي ديگـر ذهنمان جاي خالي نخواهد داشت تا اين افكار متفاوت را كه زاييده ي ذهن خودمان هستند را در خود جاي دهد. اين روزها مشكل اصلي اين است كه ما فراموش كرده ايم كه ذهنمان را به اندازه ي جسممان آرام و راحت نگه داريم.

يك بار براي يكي از دوستان كه نياز به تسلي داشت نوشتم: "همه ي درها را بر روي خودت نبند. تو در را نه بر روي چيزي بلكه به روي خودت مي بندي و خودت را زنداني و در بند مي كني. در عشقش آرام بگير، به او بگو كه مال او هستي و او مي تواند با داشته اش هر آنچه كه مي خواهد انجام دهد و خواست او را خواست خود بدان."

 نامه هايي از ماندالي ها،جلد دوم،صفحه ي 72-73جيم ميستري
Copyright 1983 AMBPPCT

برگردان به پارسی: MeherBabaIrani.com