Articles Tagged ‘مانی ایرانی’

دعاها

مانی ایرانی

دعاها

در اواخر دهه­ ی 1980­، تقریباً همه با اتوبوس کانون به مهر­آزاد می­رفتند. از مرکز زائران در مهر­آباد راه افتادهِ، پس از توقف کوتاهی در شهر، برای سوار کردن مسافر و یا اینکه زائران به کارهای شخصی خود در کانون برسند، به مهر­آزاد می رفت.

بعضی از روزها دو اتوبوس به مهر­آزاد می­رفت. معمولاً پس از پیاده شدن از اتوبوس­، مردم صف می­ بستند تا با مندلی­ها دیدار کنند. به علت تعداد زیاد زائران و کم شدن تعداد مندلی­ها، صف­های طولانی به دور ایرج و مانی بسته می­شد. چون که مندلی­ها نمی ­خواستند کسی را جا­ بگذارند­، کوشش می­ کردند با همه احوال پرسی کنند­. سرانجام این عادت موجب شد که همه در یک صف طولانی بایستند تا بتوانند با همه ­ی مندلی­ها احوال پرسی کنند.

مانی ایرانی: خوابهای بابا

مانی ایرانی (خواهر بابا): خوابهای بابا

خوابهايي كه مي بينيم چيستند؟ معشوق رباني اوتار مهربابا به ما فرمودند كه: "تمامي زندگاني كه ما آن را به گونه ي يك زندگي حقيقي تجربه مي كنيم خوابي بيش نيست. پس آنچه ما در خواب مي بينيم نيز چيزي فراتر از خوابِ درخواب نيست."

محبوب،او كه داناي مطلق است ما را ازاين حقيقت الهي آگاه مي سازد. اما زماني كه اين حقيقت به زبان اشياق بيحد عاشق براي يك نظر ديدار معشوق تفسير شود آنگاه خواب ديدن بسيار حقيقي جلوه مي كند. ديدار بابا درخواب به شخصي كه آن خواب را مي بيند تعلق ندارد، بلكه متعلق به همان بخشنده اي است كه اگر نياز باشد به عاشقانش عنايت ديدار را حتي در حالت خوابِ در خواب مي دهند.

مانی ایرانی: خواست او خواست شما باشد

مانی ایرانی: خواست او خواست شما باشداوتار مهربابا - مهرا - مانی

آيا ماندن نزد يك مرشد كامل خيلي دشوار است؟ بسيار رك و صريح مي گويم كه خيلي هم آسان نيست، اما از طرفي ديگر آنچه بابا زندگي ما را از آن پـركرده بسيار بيشتر از حد كمال براي هرچيزي مي باشد.

 زندگي در همه جا به منزله ي يك مبارزه تلقي مي شود، اما چيزي كه از بابا آموختيه ايم اين است كه نـگراني ها آنقدرها هم كه ما فكر مي كنيم بزرگ نيستند. بابا به ما يـاد دادند كه چطور توازن بهـــتري را در مـورد ارزش هاي حقيقي در مواجه با مسائل كوچكتر روحاني حفظ كنيم و نگران نباشيم. ايشان اغلب احساسات مـا را به رخمان مي كشند تا مجبور شويم با آنها روبرو شويم، چون اين تنها راه غلبه بر آن احساسات است.

ما نبايد مشكلات را خيلي جدي بگيريم، و هرگز نبايد حس شوخ طبعي را از ياد ببريم. بابا عادت دارند كه هـر روز بعدازظهر يك نفر برايشان لطيفه بگويد. يك روز شخصي از بابا پرسيدند چرا ايشان اين همه به شنيدن لطيفه علاقه نشان مي دهند. بابا در جواب فرمودند: چون دنيا بزرگ ترين شوخي و لطيفه ي خداوند است!

من واقعا درك نمي كنم وقتي شمامي گوييد: "اين همه ي آن چيزي است كه ازدستم بر مي آيد". ببخشيد كه اينقدر پرحرفي مي كنم اما واقعيت اين است كه زماني كه اين ادعا را مي كنيم به واقع داريم در مورد خودمان تملق آميز برخورد مي كنيم. به درستي كه ما از عهده ي هيچ كاري بر نمي آييم مگر شكل دادن زندگي بعديمان و حتي در اين مواقع دستي بالاتر از دست ما مسيرمان را هدايت مي كند.

البته آسان نيست اما آيا ما همواره از صميم دل خواهان هستيم؟ موانعي كه با آن مواجه مي شويم مي توانند پله ي صعودي برايمان باشند به شرطي كه ما با آنها با اين طرز فكر رودررو شويم. يك بار بابا فرمودند: مشقات را مانند حلقه ي نجاتي بدانيد كه براي غرق نشدن؛ بدان چنگ مي اندازيد.

بالطبع ما مشكلات و نگراني هايي داريم. اگر نداشتيم آن وقت مانند سنگ مي شديم، بعضي مواقع اين مشكلات به نظر بزرگ مي رسند. اما بابا به ما ياد دادند تا اين مشكلات را از خودمان دور كرده و آنها را به سرعت مرخص كنيم. (در اين لحظه بابا با انگشتان زيبايشان بشكن مي زدند، يعني كه آنها را اينطور از خودتان برانيد.)

من گمان مي كنم اگر ما زياد فكر نكنيم و زحمت زياد فكر كردن را به خــود ندهيم زندگي بسيار هم آسان است.

مي دانيد منظورم چيست؟ فكر فكر مي آورد و به زودي ديگـر ذهنمان جاي خالي نخواهد داشت تا اين افكار متفاوت را كه زاييده ي ذهن خودمان هستند را در خود جاي دهد. اين روزها مشكل اصلي اين است كه ما فراموش كرده ايم كه ذهنمان را به اندازه ي جسممان آرام و راحت نگه داريم.

يك بار براي يكي از دوستان كه نياز به تسلي داشت نوشتم: "همه ي درها را بر روي خودت نبند. تو در را نه بر روي چيزي بلكه به روي خودت مي بندي و خودت را زنداني و در بند مي كني. در عشقش آرام بگير، به او بگو كه مال او هستي و او مي تواند با داشته اش هر آنچه كه مي خواهد انجام دهد و خواست او را خواست خود بدان."

 نامه هايي از ماندالي ها،جلد دوم،صفحه ي 72-73جيم ميستري
Copyright 1983 AMBPPCT

برگردان به پارسی: MeherBabaIrani.com

 

مهربابا کیست؟

اوتار مهربابا

 مهربابا کیست؟

آنچه در اینجا درباره ی اوتار مهربابا میخوانید، کوتاه شده ای است از بخشها و سالهای مختلف زندگی و کارهای او. این نوشته ها تنها برای آشنایی کلی و سریع خواننده با دوران زندگی اوتار مهرباباست. زندگینامه کامل اوتار مهربابا را میتوانید در مجموعه کتابهای لرد مهر که به کوشش مرید او باوء کلچوری می باشد را بخوانید. تقربا چهار جلد از این زندگینامه توسط هواداران مهربابا به زبان پارسی برگردانده شده. مشتاقان حقیقت و مهربابا شاید این احساس را داشته باشند که قلبشان تشنه ی بیشتر دانستن و بیشتر خواندن از محبوب خویش میباشد. تارنمای اوتار مهربابا کوشش میکند این بخش از تارنما را که شامل زندگینامه ی مهرباباست به مرور گستره تر و پررنگتر کند. باشد که مورد رضایت و خشنودی اوتار مهربابا باشد. یار بابا.


 

شهریار ایرانی _ پدر مهربابا

 شهريار ايراني (پدر مهربابا) از طالبين راستيـن خـدا بود. در سال 1244 خورشیدی (1865 میلادی) درحالیکه فقط 12 سال داشت , بستگان و خانواده ی خود را ترک کرده و به جستجوی خدا پرداخت. پیش از این هرگز از شهر خود خرمشاه یزد بیرون نیامده بود و اکنون در این سن, گردش خود را در ایران آغاز کرده و بدون اینکه بداند کجا می رود نام خدا را زمزمه می کرد و هر آنچه بدست می آورد می خورد و هر کجا که می شد می خوابید و هیچ تکیه گاهی جز خداوند نداشت. در هر قدم به جستجوی خدا بود. نظیر و همتا نداشت و پادشاهی بود در لباس فقر. زیرا از همان کودکی بی نیازی را تجربه کرده بود

او پس از ریاضتهای بسیاری که از کودکی تا به جوانی برای یکی شدن با معشوق ازلی داشته بود , در نهایت تحت نفوذ عارف بزرگ و شاعر بلند پایه , خواجه حافظ شیرازی , بر آن می شود که چله نشینی کند. بی آنکه چیزی بخورد یا آبی بیاشامد و حتی خوابی داشته باشد.

      پس از سی روز خسته و درمانده مجبور می گردد که از دایره ی چله نشینی خود بیرون آید. به سختی خود را به رودخانه ای رسانده و در آنجا بیهوش می شود. صدایی او را بیدار می کند و به او می گوید: " آنچه تو اشتیاق آن را داری، تنها از طریق پسر خود به دست خواهی آورد." این وحی برای مردی که هیچ انگیزه ای برای ازدواج نداشت موجب شگفتی و تعجب بود. شهریار مسافت یکصد فرسنگ را با پای پیاده پیمود تا به شهر پونا منزل فیروزه خواهر خود رسید. یک روز در سال 1262 خورشیدی (1883 میلادی), شهریار باز عزم رفتن می کند و خواهرش بنای گریه و ناله را می گذارد که چرا می خواهی چنین کنی؟ بمان و همین جا ازدواج کن و تنها خواهش خواهرت را پذیرا باش. و شهریار پاسخ می دهد که چنین زندگانی در طبیعت من نیست و مرا با ازدواج و زندگی دنیوی کاری نیست.

      فیروزه باز گریه می کند و شهریار را تحت تاثیر خود قرار می دهد و صدای الهی باز در قلب شهریار تکرار می کند: "پسر تو، شهریار... پسر تو. از طریق پسرت مرا خواهی شناخت ". در همان لحظه دختر بچه ای در راه مدرسه از آنجا می گذشت. شهریار در حالی که از پنجره به بیرون نگریسته بود چنین گفت: "اگر ازدواج کنم با این دختر ازدواج خواهم کرد، در غیر اینصورت هرگز ازدواج نخواهم کرد." او خود نمی دانست چرا چنین کلامی را به زبان آورد و سپس اندیشید که این سخن ضرری برایم نخواهد داشت, زیرا چه کسی راضی می شود این دختر خردسال را به ازدواج مردی چون من در آورد؟ اما خواهر شهریار متحول شده و شوقش افزون گشت و در حالی که اشک می ریخت به سوی خانه ی گل اندام (مادر همان دختر خردسال) رفت و با اشک و زاری از او دختر کوچکش را برای برادرش شهریار خواستگاری کرد. گل اندام تحت تاثیر قرار گرفت و او را تسکین داده و پذیرفت و خود نیز نمی دانست که چرا بی فکرانه چنین قول محالی را داده. فیروزه شاد و خوشحال این خبر را به برادر خود شهریار می رساند و در انتظار بزرگ شدن شیرین دختر گل اندام می نشیند. در سال 1271 خورشیدی (1892 میلادی) شهریار با شیرین ازدواج می کند. دومین فرزند ایشان پسری به نام مهربان بود. مهربان شهريار ايراني درتاریخ 6 اسفند 1273 خورشیدی (25 فوريـه 1894 میلادی) در شهر پونـا، هندوستان تولد يافت.

شیرین - مادر مهربابا

 

 

 


مهربان شهریار ایرانی - مهربابا در مدرسه

 

 

 

 

 

 

 

مهربان در هوش و استعداد , کودکی بی نظیر بود. او طبعاً یک رهبر بود و یک انجمن اجتماعی برای پسرها، از هر طبقه و مذهبی دایر کرد که تاکید او بر رفتار و اخلاق نیک خلاصه می شد. بی آنکه اوقات زیادی را صرف مطالعه و درس خواندن کند، پسری موفق و ممتاز بود. بیشتر به بازی و ورزش علاقه داشت. شعرهای حافظ را بسیار دوست داشته و خود نیز اشعاری به زبان پارسی و دیگر زبانها می سرود. صدایی گیرا و رسا داشت و وقتی می خواند همه را جذب می کرد. مهربان و دلسوز بود و رابطه ای که با دوستان کودکی اش داشت,  رابطه ای خاص بود، به گونه ای که تقریبا همه ی دوستانش، او را مرکز حل کردن مشکلها و دعواهای شخصی می دانستند.

      یک روز در سال 1292 خورشیدی (1913 میلادی) وقتــي كه دركالج دكن (Deccan) واقع در شهر پونا دانشجوي سال اول بود،حضرت باباجان - یکی از پنج قطب زمان یکی از واصلان به حق و قطب میلیونها مسلمان و هندو، مرشـد کامل و كهنسـالي به نام حضرت باباجان كه يكي از پنج مرشد زمان بود را ملاقات نمود.

     مهـربـان گـاه و بيــگاه او را ملاقات مي كرد. روزی که سوار بر دوچرخه به منزل می آمد حضرت باباجان او را فرا خواند تا به جایگاه ساده ی او، در زیر یک درخت نیم (Neem) نزدیک گردد. او مهربان را در آغوش گرفت و در او شناخت عمیق حقیقت روحانی را بیدار کرد.

به مدت هفت ماه مهربان اوقات خود را بیشتر نزد باباجان سپری کرد . سپس روزی در ژانویه 1914 میلادی , در حالی که صدها نفر از مریدانش اطراف وی حلقه زده بودند, مهربان را به سوی خویش فرا خواند. او صورت مهربان را در دستان خود گرفت و گفت: "مهربان تو پسر محبوب من هستی که جهان را تکان خواهی داد و به تمام انسانها بی اندازه خدمت خواهی کرد." و سپس پيشاني مهربان (درست میان دو ابروی او) را بوسيده و مهربان بلافاصله آگاهی خود را از دنیا از دست داد.

      بوسه ی باباجان ,حجاب مهربان را کنار زد و مقام حقیقی خدا_آگاهی او را آشکار ساخت. مهربان به سختی و به هر طریقی که بود , خود را به اتاق خود رساند و به مدت 9 ماه، بدون خورد و خواب در حالت خلسه به سر برد. به تدریج مهربان از آن حالت خلسه بیرون آمد و دوباره نزد بابا جان حضور یافت.

      بابا جان بنای بزرگ روحانیت این دوره را پایه گزاری کرده و تکمیل آن را به عهده چهار نفر از اقطاب دیگر زمان خویش گذاشت. (نارایان ماهاراج _ سای بابا شیردی _ تاج الدین بابا _ اوپاسنی ماهاراج) که همگی دست به دست هم داده و مهربان را برای آغاز فعالیت اوتاری آماده کردند.

 


 

نارایان ماهارج - مرشد کامل زمان

در سال 1294 خورشیدی (1915 میلادی), مهربان به سوی قصر نارایان ماهاراج یکی از پنج قطب زمان روانه شد. جمعیت انبوهی در قصر بودند و نارایان ماهاراج, تاج طلایی بر سر داشت و بر تخت نقره نشسته و در حال دادن دارشان (زیارت) به سایرین بود. با مشاهده ی مهربان عذر همه را خواست, از تخت خود فرود آمد و در حالی که دستهای مهربان را در دست گرفته بود او را بر تخت خود نشاند. حلقه ی گُلی را از شانه خود بیرون آورد و آن را به دور گردن مهربان انداخت. به مهربان آب انبه داد و آن گاه برای مدتی با یکدیگر صحبت کردند. هیچکس نمی داند که موضوع مکالمه ی آنها چه بود.

 تاج الدین بابا - قطب زمان اوتار مهربابامهربان به پونا بازگشت و چندی بعد برای ملاقات مرشد کامل زمان، تاج الدین بابا رهسپار شهر واکی شریف شد. انبوه زیادی از پیروان قطب را احاطه کرده بودند و همه نگران بودند , زیرا قطب , بسیار بد اخلاق شده بود و در جلالی خاص به سر می برد. آتش خشم خود را به اطرافیان نشان می داد و هرکس که برای زیارت او آمده بود از دشنامها و شلاقهای او در امان نبود. شخصی به مهربان اطلاع داد که امروز روزی مناسب برای زیارت پیر نیست , زیرا ایشان بسیار بد خُلق هستند و باید آماده ی شلاق خوردن باشید. مهربان تبسمی کرد و پیش خود گفت:" او در انتظار من است."

 مهربان به سوی جایگاه تاج الدین رفت و در برابر شگفتی همگان , تاج الدین با دیدن او آرام یافت و همانطور که گلهای سرخی را در دست داشت به سوی مهربان رفت. چشمهای مهربان و تاج الدین بابا به یکدیگر خیره بودند و پیامهایی الهی رد و بدل می شدند. تاج الدین با گلهای سرخ صورت و گونه های مهربان را نوازش داد.

 

مهربان شهریار ایرانی - پونا 1917 میلادی - اوتار مهربابا در سن 23 سالگی

هنگام خداحافظی تاج الدین به مهربان خیره شده بود و همانطور که مهربان می رفت او زمزمه می کرد: " گل سرخ من. گل سرخ بهشتی من."و مهربان نیز زمزمه می کرد: " تاج من..."

 مهربان مرتب به دیدار بابا جان می رفت و یک روز حضرت بابا جان به مهربان گفت:

 "تو باید نزد سای بابا شیردی بروی و کلید را از او دریافت کنی."

 مهربان با یکی از دوستانش عازم دهکده ی شیردی شدند. جایی که قطب الاقطاب، سائی بابا در آنجا حضور داشت. همین که سائی بابا شیردی می خواست از کنار او گذر نماید، مهربان به طور کامل بر زمین جلو پاهای او سجده نمود.

سای بابا شیردی - قطب زمان اوتار مهربابا

با مشاهده این سجده تمام قد و خوابیده، سائی بابا یک کلمه شاهانه (نام اسلامی خداوندگار ویشنو) را با صدایی بسیار عمیق مثل این که از اعماق اقیانوس بر می خواست بر زبان آورد: "پروردگار". یعنی: (تویی پروردگار، تو نگهدارنده عالم هستی.) در همان لحظه که سائی بابا این سخن را گفت، مهربان قدرت بیکران را کسب نمود. پس از اینکه مهربان از زمین برخاست سائی بابا بر او سجده نمود و دوباره فریاد زد: "پروردگار" و برخاست و به مهربان اشاره ای  کرد که حرکت نماید. سوی اشاره ی سائی بابا معبد خاندوبا بود. مهربان حرکت کرد و سائی بابا دوباره فریاد زد: "پروردگار".

اوپاسنی ماهاراج - قطب زمان اوتار مهربابا

 مهربان به سوی معبد خاندوبا جایی که اوپاسنی ماهاراج، برهنه و همچون یک اسکلت آنجا نشسته بود به راه افتاد. به محض ورود مهربان به معبد، اوپاسنی ماهاراج سنگی برداشت و با تمام نیروی خود آن را به طرف مهربان پرتاب کرد که درست به میان دو ابروی مهربان همان جایی که حضرت بابا جان بوسه زده بود اصابت کرد و خون از پیشانی مهربان جاری شد. این ضربه از سوی مرشد کامل، بسیاری از آگاهی دنیوی مهربان را به او بازگرداند. در طول مدت هفت سال اوپاسني ماهاراج آگاهي الهي مهربان را با آگاهي دنيوي تلفيق نموده و او را براي مأموريت اوتاري آماده نمود.

مهربان شهریار ایرانی بیرون از فروشگاه تادی که مدیریت آن را به عهده داشت 1918-1919 میلادی - اوتار مهربابا

روزی اوپاسنی ماهاراج با تنی چند از مریدان خود گفت: "مهربان اکنون کامل است. خدای زنده می باشد و حتی اگر تمام دنیا بر علیه او بر خیزند، او را نباید رها کنند." سپس در برابر مهربان سجده نموده و گفت: "پروردگارا"

 در سال 1922 میلادی بود که اوپاسنی ماهاراج، مهربان را به کلبه ی خود فرا خواند و با دستهای جفت شده در روبروی مهربان چنین ابراز داشت:

"ای مهر، تو نیروی ازلی هستی. تو اَوَتار هستی."

  و مهربان اوپاسنی ماهاراج را ترک گفت.

 

 


مهربابا همراه با مریدان نخستین خود در منزل میم. بمبئی - 1301 خورشیدی (1922 میلادی)

 

 

 

رفته رفته گروهی از مریدان به دور مهربان حلقه زدند و در این زمان بود که یکی از آنها ایشان را مهربابا (یعنی پدر مهربان و دلسوز) خواند.

به همراه همین گروه بود که بابا در شهر بمبئی استقرار یافته و دوره ای سخت و طاقت فرسا را برای مریدها در جایی که آن را منزل میم نامیدند، آغاز کردند.

در اردیبهشت ماه 1302 خورشیدی (ماه می 1923 میلادی) در شهر احمدنگر، مهربابا چند تن از مریدهای خود را با پای پیاده، به مکانی در فاصله ی چند فرسنگی از شهر بردند. مهربابا آنجا در زیر یک درخت نیم (Neem) نزدیک یک چاه آب نشستند و مریدهای خود را متوجه فضای ساده و آرام آنجا کرده و در اینباره با ایشان سخن گفتند. اینجا جایی بود که بعدها مهرآباد نامیده شد. مهمترین مکان برای کارهای روحانی و جهانی مهربابا و همچنین آرامگاه ایشان.

مهربابا سپس با تنی چند از مریدان به نقاطی از هندوستان و همچنین ایران، به سفر پرداختند. مهربابا برنامه هاي متعددي چون بناي بيمارستان و درمانگاه رایگان، پناهگاه براي فقرا و يك مدرسه رایگان، كه در آن تأكيد بر تربيت روحاني بود را به مرحله اجرا در آورد.

بر تعداد مریدهای ایشان روز به روز افزوده می شد. آنها بی اختیار به فضای بی نظیر و الهی عشق او جذب می شدند. در ژوئن 1925 مهربابا به مریدهای خود گفتند که به زودی برای مدتی طولانی سکوت خواهند کرد. تا اینکه کار خود را به انجام برساند. در همین حین یکی از مریدها از مهربابا سوال نمود:" اما استاد چه کسی به ما تعلیم خواهد داد؟" و مهربابا پاسخ دادند:

 "من نیامده ام تعلیم دهم،

  آمده ام بیدار کنم"

مهربابا در دهم جولای 1925 میلادی سکوت خود را آغاز کردند. ایشان به مدت یک سال و نیم توسط نوشتن، مکالمات خود را پیش می بردند. و پس از آن از تخته ی الفبای حروف لاتین استفاده کردند. در همین مدت بود که مهربابا نوشتن کتاب پنهانی خود را آغاز کردند و فرمودند که این کتاب نکات معنوی بسیاری را در بردارد که پیش از این هرگز برای بشریت افشا نگشته است. میگویند بخشهایی از این کتاب در سال های اخیر به نام هوش بیکران (Infinite Intelligence) در آمریکا چاپ شده است. اما ظاهرا کتاب اصلی هنوز پیدا نشده.

در ماه مِی 1927 مدرسه و خوابگاهی رایگان برای پسران، صرف نظر از آیین و مسلک آنها گشایش یافت. به خواست و دستور مهربابا، از ایران نیز 14 نفر به سوی او جذب شده و در مدرسه ی بابا به بهانه ی تحصیل و سواد، فیض عشق او را طالب شده و یافتند. در اين مدرسه تمام فرقه ها به خاطر عشق مشتركي كه به مرشد داشتند، در هماهنگي و تفاهـــم به سر مي بردند. بابا به همه آنها دستوراتي درمورد انضـباط اخلاقي، عشـق به خدا، درك روحــانــي و خدمت بلاانتظار مي دادند. اندکی بعد بسیاری از پسرها سخت تحت تاثیر الوهیت بیکران مهربابا قرار گرفتند و مهربابا به ایشان مراقبه هایی روزانه دادند. بعضی از پسران مدرسه بیشتر و بیشتر به فضای الهی مهربابا جذب شده و گاهی اوقات بی اختیار اشک می ریختند. تنها حضور جسمانی مهربابا می توانست آنها را آرام کند. در این ماه بود که مهربابا آگاهی الهی چند تن از این پسرها را به سطحی ارتقاء دادند که آنها می توانستند بابا را در همه جا و همه چیز ببینند. این گروه از پسرها که تقرب بیشتری به حیات باطنی در خود پرورش داده بودند، به نام بچه های پرم آشرام (Prem Ashram Boys) به معنی بچه های مدرسه عشق شناخته شدند.

اوتار مهربابا و بچه های مدرسه عشق _ 1306 خورشیدی - 1927 میلادی

 


 

در سال 1308 خورشیدی (1929 میلادی) بابا ناگهان کلیه ی فعالیتها را در مهرآباد متوقف ساخت و توضیح دادند که این فعالیتهای ظاهری و بیرونی مانند مدارس و درمانگاهها چیزی نیستند مگر داربستهایی موقت به منظور کار درونی و جهانی ایشان. همین که آن کار درونی انجام می گرفت دیگر نیازی به آن داربست دیده نمی شود.

 مهربابا دوباره مسافرتهای خود را در هند و ایران از سر گرفتند و به عده ای از مریدان خود تماس برقرار کردند. دوستداران مهربابا از ادیان و مذاهب مختلف بودند و بابا با صراحت بیان داشتند:

 که اگر چه من تمامی ادیان را پذیرا هستم، لیکن به هیچ کدام از آنها تعلق نداشته و ندارم. مذهب من همین است که من خود یگانه ی قدیم و بیکران می باشم و آیینی را که به همگان می آموزم، عشق ورزیدن به خداست.

 

اوتار مهربابا - Avatar Meher Baba

هنگامی که بابا در شهر یزد بودند، رهبر یکی از فرقه های مذهبی به سوی شهر یزد آمدند تا بابا را مورد سوال قرار داده و ایشان را یک دروغگو معرفی کنند، ایشان به محض مشاهده ی بابا خود را گم می کند و وجود خود را از یاد می برد. بر روی پاهای بابا می افتد و اشک ریزان ندا سر می دهد که: امروز من خدا را ملاقات کرده ام.

 در شهر بم نیز یک ژنرال ارتش، شمشیر خود را پیش پاهای بابا قرار می دهد و بر دستهای او بوسه می زند و التماس می کند که: خواهش داریم نظر عنایت خود را بر این مرز و بوم بد اقبال و مردمان بی سواد آن معطوف دارید. بابا تبسم نموده و اشاره می کنند: برای همین خاطر است که مرا اینجا می بینی.

اگر چه بسیاری از مریدان نزدیک بابا از جامعه زرتشتیان بودند ولی برخی از اعضای متعصب این مذهب، بابا را لکه ی ننگ جامعه می پنداشتند و به کلی او را رد می کردند. مهربابا در طول مدت حیات خود هرگز با مخالفت نظر منفی نشان نمی داد و توضیح می داد: آنهایی که بسیار با او مخالفت می کردند نقش مهمی را در سوخت رسانی به آتش ماموریت زندگی ایشان ایفا می کردند.

 

سکوت - اوتار مهربابا

سکوت بی نظیر بابا از درک عقلهای محدود انسانی به دور بوده و درک آن فقط در سکوت بی انتهایی که عاشق در درون احساس می کند ممکن می باشد. بابا در مورد سکوتشان اشاره های مختلف و متفاوتی را بنا به درک هر روح در مراحل مختلف ارائه دادند گاهی چیزهایی گفتند که به فرموده ی خودشان به زبان خود مهربابا است و از درک همه و همه خارج است. مریدان نزدیک و دوستداران و عاشقان بابا در سراسر دنیا در انتظار شکستن سکوت بابا و ادای کلمه ای بودند که بابا آن را کلمه ی کلمه ها نامیدند. لیکن بابا زمان شکستن سکوت ظاهری خود را ، مدام تغییر می دادند و این هم کاری بود که بسیاری از عاشقان خود را از فیلتر و صافی عشق و ایمان عبور دهند تا آن شوند که او می خواهد.

 در شهریور ماه 1309 خورشیدی (سپتامبر 1931 میلادی) مهربابا به اروپا و آمريكا سفر کردند و با هزاران نفر در اين دو قاره تماس حاصل نمودند و نام ايشان بزودي به گوش آنهایي كه عميقا و صادقانه مشتاق معنويات بودند رسيد. برخي از آنها را بابا، به هندوستان دعوت فرمودند تا براي هفته ها يا سالها پيش او باشند. بابا در مغرب زمین ابراز داشتند که:

 هدف من از آمدن به اینجا تاسیس مذاهب و مسالک و انجمنهای روحانی نیست. بلکه می خواهم کاری کنم که مردم به مفهوم واقعی مذهب پی ببرند. من قصد دارم که تمامی مذاهب و مسالک را چون دانه های تسبیح از یک نخ عبور دهم و برای نیازهای فردی و اجتماعی آنها را احیاء نمایم.

اوتار مهربابا - Avatar Meher Baba

 

در شش سال بعد مهربابا به تمام دنیا سفر نمودند و نه بار دیگر به مغرب زمین. خود بابا بیان داشتند که این مسافرتها بنای کابلهای ارتباطی بوده است. در این سفرها بسیاری شیفته ی شخصیت و حضور الهی مهربابا شدند. از هنرمندان صنعت سینما در هالیوود و دولتمردان گرفته تا مردم عامی.

 

سفرهای اوتار مهربابادر خرداد ماه 1309 خورشیدی (ژوئن 1931 میلادی) بود که مهربابا به ایران آمده و مدت سه شب در داخل حرم امام رضا در مشهد اعتکاف نمودند. که چگونگی این اعتکاف و اینکه چطور ماموران و مسئولان ایرانی با اشتیاق و احترام سه شب حرم حضرت رضا را خالی کرده و به مهربابا تحویل دادند بسیار شگفت انگیز است. مهربابا 12 سال بعد فرمودند که:

درخت ظهور ربانی من در ایران، در شهر مشهد کاشته خواهد شد که در آنجا رشد نموده و گسترش میابد و سرانجام تمام دنیا را می پوشاند.

بابا و مهرا - Baba and Meheraدر فاصله ی این سفرها، مهربابا به هند بازگشت نمودند و اعتکافها و روزه های خاص خود را از سر گرفتند و اوقات خود را با مریدان نزدیک، می گذراندند. مریدان نزدیک مهربابا زندگی پاک و الهی خاصی را داشتند. برخی از مریدان زن در طول این سالها همچون راهبه ها می زیستند. برجسته ترین مرید زن مهربابا، مهرا بود که با خوشحالی و تسلیمی بی نظیر، دستورات بابا را انجام داده و زندگی مینوی ای را در کنار معبود خویش سپری می کرد. مهربابا درباره ی مهرا چنین فرمودند:

 مهرا پاکترین روح در عالم است. مهرا مرا چنانکه باید دوست داشته شوم، دوست می دارد.

 


 

مهربابا - دارشان _ MehrBaba - Darshaan

در سال 1316 خورشیدی (1937 میلادی) همزمان با سالگرد تولد خود، پیش از شکستن روزه ی چهل شبانه روزی خود، مهربابا فرصت دارشان (تماس شخصی) را به دهها هزار نفر دادند. مهربابا به ایشان سجده می کردند و کیسه هایی را که از حبوبات پر شده بود را به آنها می دادند. ایشان توضیح دادند که منظور از این کار ارتقاء وضعیت مادی جهان است تا اینکه بشریت آمادگی لازم برای حرکت روحانی که ایشان با ظهورشان انجام خواهند داد را داشته باشند. بابا همیشه برای دوستداران و سر سپردگان خود تکرار می نمودند که به انجام معجزات دست نخواهند زد و شما هرگز نباید حتی انتظار پاداش روحانی را از من داشته باشید. اگر چه در برای کسانی که با مهربابا زندگی می کردند و دوستدارش بودند معجزاتی روی می داد، ولی مهربابا تاکید می کردند که این معجزات به خاطر ایمان خود آنها است که اتفاق می افتد.

 

 

بابا و مستهایکی از پر اهمیت ترین مراحل حیات و فعالیتهای مهربابا، کار ایشان با روحهای پیشرفته و مستهای الهی بود. مهربابا با صدها تن از روحهاي مست در قاره هند تماس حاصل نمود و اغلب خود شخصا به احتياجات آنان رسيـدگي مي نـمود و به هر يك آنچه را كه خود لازم مي دانست مي بخشيد و سرانجام آنها را به محيط اوليه خود باز مي گرداند. برخی از آنها را در اشرامهای مخصوص نگهداری می کردند و به شستشو و احتیاجات آنها، خود بابا شخصا رسیدگی می کردند و حتی مستراحهای آنها را خود بابا تمیز می کردند. مهربابا در مورد این مستها می فرمودند:
من آنها را دوست می دارم و آنها مرا دوست می دارند. من آگاهانه برای آنها کار می کنم و آنها نیز آگاهانه یا ناآگاهانه برای من کار می کنند

 

      دكتر دانكين در كتاب خود ‹‹The wayfarers›› فرق بين آنهایي كه به علت جنـون تماس خود را با خلقت قطع كرده اند و آنهایي كه تمركز قلوب خود را به مشاهده خدا برگردانيده اند (مست های الهی) را بيان مي كند.

 

      در سال 1948 پس از کار عمده ای که با مستها انجام دادند مهربابا فرمودند که به زودی شخصا مجبور خواهند بود که واقعه ناگوار ویژه ای را متحمل شوند.

اوتار مهربابا - زندگی جدید

 

در ماه آگوست 1949 دوره ی جدیدی از زندگی را که مهربابا مدتی به آن اشاره داشتند را آغاز نمودند. ایشان آن را "زندگی جدید" نام نهادند. از 16 اکتبر 1949 ایشان زندگی قدیمی را که از فعالیتهای گوناگون تشکیل می شد، پشت سر نهاده و همراه با چند تن از مریدان، زندگی جدید را که از ترک و درماندگی کامل تشکیل یافته بود را آغاز کردند. مهربابا اشرامها را ترک گفتند و با چند تن از مریدان، در هندوستان به گردش پرداختند. مهربابا بیشتر اوقات برای غذا دست به گدایی می زدند.

 

      مهربابا به بسیاری از جوانب الوهیت خود پشت نموده و نقش یک راهرو را به نمایندگی از تمام دنیا، به خود گرفتند. در پیامی به عاشقان خود در سراسر دنیا فرمودند:

 

زندگی جدید را پایانی نیست و حتی پس از مرگ جسمانی من به حیات خود ادامه خواهد داد. توسط آنهایی که:

 آنچه که باطل می باشد؛ دروغ، نفرت، خشم، حرص و شهوت را به نحو کامل ترک می گویند و برای انجام آن دست به کردارهای شهوانی نمی زنند.

به کسی آزار نمی رسانند و غیبت نمی کنند.

 آنهایی که در جستجوی تعلقات مادی یا قدرتنیستند، تجلیل و تکریم    نمی پذیرند و بهدنبال افتخار و مقام نیستند و از آبروریزیگریزان نمی باشند و از هیچ کس و هیچ چیز ترسندارند.

 و کسانی که با تمام وجود بر خدا تکیه دارند وخدا را فقط به خاطر دوست داشتن دوست دارند.

 کسانی که به عاشقان خدا و حقیقت ظهور ایماندارند و در عین حال در انتظار پاداش معنوی ویا مادی نمی باشند.

 آنهایی که دست از حقیقت بر نمی دارند و آنهاییکه بی آنکه وقایع ناگوار آنها را ناراحت کند،با شجاعت و با تمام وجود، تمامی مشقات را باصددرصد گشاده رویی روبرو می شوند و اهمیتیبرای مراسم و تشریفات مذهبی، فرقه و مسلک،قائل نیستند.

 این زندگی جدید تا ابد به خودی خود، خواهدزیست حتی اگر کسی نباشد که آن را زیست کند.

 


مهربابا - فنای فکر - منونش _ Manunesh - MeherBaba

 

آخرین مرحله از زندگی جدید "مَنونش" یا "فنای فکر" بود. شروع آن 24 مهر ماه 1330 خورشیدی (16 اکتبر 1951 میلادی) بود که به مدت 4 ماه به طول انجامید. این مرحله همراه با خلوت نشینی و روزه های طاقت فرسا بود و مهربابا آن را با روشن نمودن آتش دونی در مهرآباد پایان دادند. آنچه که مهربابا در آتش دونی افکندند، تکه کاغذی بود که بر آن نوشته شده بود:

 

تمامی مراسم و آداب و تشریفات کلیه ی مذاهب دنیا، به این وسیله در شعله های آتش نابود می گردند.

 

همه ی این اعمال از سوی اوتار مهربابا، کارهایی درونی و جهانی بودند که مفهوم و درک آن از ذهن محدود انسانی خارج است.

اوتار مهربابا - سفر به مغرب زمین و تصادف

 

در ماه می 1952 مهربابا دوباره به دیدار مغرب زمین رفتند. مهربابا به کانون روحانی و نوساز مهر در مرتل بیچ، رفتند. این مرکز را مریدان غربی مهربابا بر طبق دستور مستقیم مهربابا تاسیس نمودند. در 24 می در حالی که مهربابا از شرق به غرب آمریکا با اتومبیل در سفر بودند، اتومبیل ایشان مورد تصادف شدیدی قرار گرفت.

 

      مهربابا و سه تن از مریدان زن به شدت مجروح شدند. بابا و نزدیکترین مرید زن ایشان به بیرون از ماشین پرتاب شدند و خونشان بر روی زمین مرطوب آنجا جاری گردید. این جراحتها هرگز نتوانستند در فعالیتهای جهانی بابا در آمریکا وقفه ای ایجاد کنند. پس از بهبودی بابا و گروه ایشان به هندوستان باز گشتند

مهربابا - زندگی آزاد و آتشین

 

مهربابا در اواخر سال 1952 مرحله ی  بی نظیری را آغاز نمودند که آن را "زندگی آتشین و آزاد" نام نهادند. درباره ی این مرحله از کار بابا فرمودند:

 

      در نخستین بخش زندگی آزاد، قیدها بر آزادی حاکم بودند. در این مرحله بود که فاجعه شخصی من که سالها پیش از این آن را پیشگویی کرده بودم به صورت یک حادثه اتومبیل در حین عبور از قاره ی آمریکا رخ داد. و عذاب ذهنی و جسمانی زیادی را موجب شد. لازم بود در آمریکا این حادثه رخ دهد، مشیت الهی چنین ایجاب می کرد. در بخش دوم از زندگی آزاد، آزادی بر قید حاکم  بود. و در بخش سوم این زندگی آزاد، آزادی و قید هر دو در آتش عشق الهی سوخته و نابود گردیدند. و بر این اساس، پایه و اساس اوهام دوگانگی و همه ی آنچه بدان مربوط می شد منهدم شده و از میان می رود.

 

در زندگی آتشین و آزاد تمام نقاط منفی حیات نفس به نحو کامل سوخته و منهدم می گردد و نتیجه این خواهد بود که دنیا درک خواهد کرد که مهربابا و همه با خدا یکی هستند.

 


 

بابا به مکانهایی مختلف در هند سفر نمودند و برنامه های "دارشان" را در سطح گسترده ای برگزار کردند. میلیونها نفر فرصت زیارت و تماس مستقیم با مهربابا را به دست آوردند. بابا به همه ی ایشان می فرمودند که مراسم هایی که برای ایشان برپا می شود اهمیتی ندارند مگر این که مردم شخصاً پراساد (شیرینی تبرکی) بابا را از دست خود ایشان دریافت کنند.

اوتار مهربابا - دارشان

پروساد مرا با عشق دریافت دارید و آن را بخورید و بگذارید بذر عشق من در اعماق دلهایتان کاشته شود.

      در طول سالهای متمادی مهربابا بر مردیان خود آشکار نموده بودند که حضرت محمّد، عیسی مسیح، بودا، کریشنا، رام، زرتشت و سایرین تا زمانهای دور دست و کهن، همه خود او بودند. مرشدان کامل، پیران و مستهای خدا، جملگی بر ربانیت او شهادت می دادند.

      در تاریخ 21 بهمن 1332 خورشیدی (دهم فوریه سال 1954 میلادی)، مهربابا به روشنی و در حضور عموم عاشقان و دوست داران خود به طور آشکارا، اعلام داشتند که در حقیقت ایشان "اوتار" این دوره هستند. نزول خداوند در شکل انسانی. همان یگانه ای که دوباره و دوباره می آید تا مسئولیت آفرینش را به دوش خود گیرد.

      مهربابا همیشه تکرار می کردند که سکوت خود را خواهند شکست. اما ظاهرا بابا قول خود را می شکستند. مهربابا توجهی به واکنش دنیا نداشتند و نزدیکان بابا تحقیر ناشی از درک نادرست و نابجای توده ی مردم را متحمل می شدند. بابا برای مریدان خود آشکار کرده بود که گاهی من به زبان خودم سخن می گویم و این زبان را مردم دنیا درک نمی کنند و نمی فهمند و حتی از ادراک نزدیکترین مریدانم هم به دور است. کار مهربابا بسیار بالاتر از ادراک عقلانی است.

      مهربابا به جای شکستن سکوت خود، به سکوت خود شدت بخشیدند تخته ی الفبا را در 15 مهر ماه 1333 خورشیدی (7 اکتبر 1954 میلادی) کنار گذاشتند و از آن پس با اشارات ویژه و خاص خویش به سخن گفتن ادامه دادند. که تا پایان حضور جسمانی ایشان ادامه داشت.

اوتار مهربابا - تصادف در هند در تاریخ 12 آذر ماه 1335 خورشیدی (دوم دسامبر 1956 میلادی) در نزدیکی ساتارا در هند، مهربابا دوباره با حاثه اتومبیل روبرو شدند. یکی از مریدان در این حادثه کشته شد و بابا و چند تن دیگر به شدت مجروح شدند. سالها پیش از این بابا اعلام داشتند که خون ایشان باید در مشرق زمین و همچنین در مغرب زمین ریخته گردد و این خود بخشی از کار روحانی ایشان می باشد. به خاطر جراحات شدیدی که بر بابا وارد شده بود، بسیاری از پزشکان گفته بودند که بابا دیگر هرگز قادر به راه رفتن نخواهند بود. اما بابا پس از مدتی که دوران بهبودی را پشت سر گذاشتند دوباره به راه رفتن خود ادامه دادند. ولی مابقی حیات خویش را با زحمت بسیار و لنگ لنگان راه می رفتند.

 


اوتار مهربابا - سفر به استرالیا

 

در سال 1958 میلادی مهربابا ساهاوا(ی) دیگری را در مهرآباد برگزار نمودند و همچنین پس از آن برای آخرین بار به آمریکا و استرالیا سفر نمودند و سپس پیام جهانی خودش را صادر نمودند که در بخشی از آن چنین آمده:

 

من نیامده ام تعلیم دهم، بلکه آمده ام بیدار کنم. بنابراین بدانید که احکامی را شالوده ریزی نخواهم کرد. چون انسانها به احکام و اصولی که خداوند در گذشته برای آنها بنا نموده گوش فرا ندادند، در این شکل اوتاری، سکوت اختیار می کنم.

 

شما کلام می خواستید و به شما به حد کافی کلام داده شده است. حال زمان آن فرا رسیده که به آنها جامه ی عمل بپوشانید. من خود را از انسان به واسطه ی حجاب جهل او مخفی می دارم و شکوه و جلال خود را تنها برای تنی چند ظاهر می سازم. آنگاه که سکوت خود را بشکنم برخورد عشق من جهانی خواهد بود و کلیه ی جانداران در عالم آفرینش آن را خواهند دانست و آن را احساس خواهند کرد و آن را دریافت خواهند نمود. به همه کمک خواهد کرد که خود را از بند اسارات خود به شیوه ی خود آزاد سازند. منم آن معشوق ربانی که شما را بیش از آنچه که شما خود بتوانید دوست داشته باشید، دوست دارم. شکستن سکوتم به شما کمک خواهد کرد که در شناخت خود حقیقی خود، به خودتان کمک نمایید. تمامی این اختشاشها و سردرگمی های جهان گریز ناپذیر بوده است و کسی را نیز نمی توان سرزنش نمود. آنچه می بایست روی دهد, روی داده است و آنچه باید روی دهد روی خواهد داد. راه علاجی نبوده و نیست. مگر اینکه من در میان شما ظاهر گردم. من میبایست می آمدم و آمده ام. من همان یگانه ی قدیم هستم.

مهربابا و فقرا و جذامیها

 

  مهربابا در طول حیات جسمانی خود، کارهای ویژه ای را با گروهی از انسانها که به نوعی معیوب، جزامی، فقیر، مصیبت زده و یا بی پناه و ناامید و شکست خورده بودند انجام می دادند. بخش بزرگی از کار بابا نیز با مستهای الهی بود. مهربابا معمولا مریدان را به نقاط مختلف اعزام می داشتند تا تعداد معینی از این افراد را نزد ایشان بیاورند. آنگاه پای آنها را یک به یک شستشو می دادند و بر آنها سجده می نمودند و هدایایی چون لباس یا پول به آنها می دادند. مهربابا تنها وقتی به پول دست می زدندکه آن را به این قبیل انسانها و یا مستهای خدا می دادند. مهربابا تاکید داشتند که کار ایشان نه تنها برای این افراد سودمند می باشد بلکه برای همه ی کسانی که در دنیا به این گروهها یا دسته ها تعلق دارند سودمند خواهد بود. وقتی از بابا سوال می کردند که چرا این انسانها را شفا نمی دهید؟ بابا پاسخ می دادند که:

 

بهبودی و شفای حقیقی، شفای روحانی است: وقتی که روح از آمال و آرزوها، تردیدها و توهمها خلاصی میابد و از سرور جاویدان الهی برخوردار می گردد. در نهایت شفا بخشیدن جسم می تواند مانع بهبودی روحانی گردد. رنجهای جسمانی و ذهنی اگر با رغبت و میل تحمل شوند می توانند انسان را شایسته ی شفای روحانی کند. عذابهای جسمانی و ذهنی را چون هدایایی از جانب خدا بدانید که اگر با وقار و متانت آن را پذیرا گردید، شما را به شادمانی جاویدان رهنمون خواهد بود.

 

      بابا با دوستداران و عاشقان خود به لطیفه گویی و بازی و گوش دادن به موسیقی می پرداختند و گاهی ناگهان در اوج بازی و خنده تغییر حالت می دادند و می فرمودند:

 

فراموش نکنید.. من خدا هستم.

 


مهربابا

 

در آبان ماه 1341 خورشیدی (نوامبر 1962 میلادی)، مهربابا گردهمایی شرق و غرب را در گوروپراساد برای دوستداران خود در سراسر جهان برگزار کردند. تندرستی بابا به خاطر تصادفات اتومبیل و اعتکافها و کار جهانی ایشان، رو به نقصان گذارده بود. ایشان گاهی با خستگی تمام می فرمودند:

آنچنان خسته و کوفته هستم که می خواهم 700 سال بخوابم

      مریدان نزدیک بابا از ایشان خواهش می کردند که این ملاقاتها را کوتاه کرده و بیشتر به استراحت بپردازند اما ایشان با گشاده رویی و استقامتی باور نکردنی به فعالیت خود ادامه می دادند.

مهربابا - دارشان

در اردیبهشت 1344 خورشیدی (ماه می 1965 میلادی)، مهربابا آخرین دارشان عمومی خود را در شهر پونا برگزار نمودند. مهربابا باز تاکید کردند:

بدانید که من همان یگانه ی قدیم هستم. حتی برای یک لحظه هم به این تردید نکنید. از محالات است که من کس دیگری باشم. من این بدن، بدنی که با چشمهای خود می بینید نیستم. این بدن همچون قبا و پوششی است که هنگام ملاقات شما بر خود می پوشانم. من آگاهی نامحدود و بیکران هستم. من با شما می نشینم، بازی می کنم و با شما می خندم. اما در آن واحد و هم زمان، در تمامی آسمانهای آگاهی به کار و فعالیت مشغول هستم.

      مهربابا دوباره و دوباره تاکید می داشتند که برای خود چیزی نمی خواهند. یعنی چیزی نیست که بخواهند بلکه به صورت اوتار او خود را در همه چیز و همه کس تجربه می کند و خود همه کس و همه چیز می باشد. برای به انجام رسیدن کار خود، او دانسته برای همه کس و همه چیز رنج می بُرد. سکوت بابا، اعتکافها، روزه های مشقت بار و فعالیتهای خسته کننده ای را که انجام می دادند، صرفا وسیله هایی بودند برای انجام کار بی نظیر روحانی که در این دوره ی اوتاری میبایست به انجام می رساندند. مهربابا می فرمودند:

من آمده ام کاری را به انجام برسانم، که تنها من از عهده ی انجام آن بر می آیم. مایا یا همان نیروی توهمات نمی تواند کار مرا متوقف سازد. کار من، حائز اهمیت بیشتری است از وجود خودم.

اوتار مهربابا

 

در تاریخ 9 مرداد 1347 خورشیدی (31 جولای 1968 میلادی)، مهربابا فرمودند که کار ایشان با 100% رضایت خودشان به انجام رسیده. اما در اتاق خود در مهرآزاد به کار جهانی خود ادامه می دادند. گاهی خیس از عرق، ران خود را محکم با مشت می کوبیدند تا ارتباط خود را با جهان خاکی حفظ نمایند.

      در همین سال بابا به مریدان نزدیک خود گفتند که:

 

 

به زودی من دارشان خود را همه روزه به همه کس خواهم داد.

      در همین وقتها بود که بر طبق بیانیه نهایی که سالها پیش ارائه داده بودند، بدن بابا مورد حمله ی بیماری مرموزی قرار گرفت و هیچ کدام از پزشکان شرقی و غربی از عهده ی معالجه بر نمی آمدند. بدن ایشان تحت چنان تشنجاتی قرار می گرفت که او را از روی تخت به بالا پرتاب می کرد. مریدان بابا به شدت نگران سلامتی و دردهای باور نکردنی بابا بودند و اشک ریزان همه ی وجود خود را برای بهبود ایشان به کار می بردند و بابا در جواب همه ی آنها چنین فرمودند:

 

آیا اهمیتی خواهد داشت که من دارشان خود را در حالت خوابیده بدهم؟

      تشنجات ادامه داشتند و دیگر به راحتی نمی شد حرکات دست و اشارات بابا را فهمید. اما در 9 تیر ماه 1348 خورشیدی (30 ژانویه 1969 میلادی)، در حین یک آزمایش پزشکی، ناگهان حال بابا رو به بهبودی رفت. بابا به پزشک خود چنین گفت: وقت من دیگر فرا رسیده است.


در تاریخ 11 بهمن ماه 1347 خورشیدی(31 ژانویه 1969 میلادی) راس ساعت 12 ظهر پس از اینکه بابا دستور داد 3 بیت از اشعار حافظ شیرازی را برای او بخوانند، مهربابا قالب خاکی خود را رها نمودند. پیش از رها کردن بدن خود بابا کتاب حافظ را خواستند و نخست به خود اشاره کردند به معنی (خدا ) و سپس به کتاب حافظ به معنی (حافظ) و به این وسیله به مریدان خود گفتند: خداحافظ

اوتار مهربابا - ترک جسم

      بدن بابا را بنا به دستور ایشان به آرامگاهشان در مهرآباد انتقال دادند که در بالای تپه ای که سالها بابا در آنجا اعتکاف می کردند قرار دادند و مطابق با دستور ایشان به مدت 7 روز مقبره ی ایشان را باز گذاشتند تا دوستداران ایشان از گوشه و کنار دنیا بیایند و برای آخرین بار جسم ایشان را ببینند. در طی این مدت 7 روز بدن بابا هیچ گونه آثاری از فساد و گندیدگی نداشت و حتی مریدان و دوستداران بابا شاهد بودند که بر بدن ایشان گاهی عرق می نشیند. این پیام در سراسر دنیا پخش گردید که:

اوتار مهربابا از این پس در دلهای دوستداران و عاشقان خود، جاویدان و برای همیشه خواهد زیست.

      همراه با ترک جسمانی بابا معجزه هایی خاص اتفاق افتادند. ولی عاشقان بابا هیچگاه به معجزه ها دلبند نبودند بلکه به الوهیت بیکران خود بابا. همراه با مرگ جسمانی بابا، آمبولانسی که جسم ایشان را به بالای تپه ی مهرآباد انتقال داد، مُرد و برای همیشه از کار افتاد. زنگ آهنینی که بابا توسط آن مریدان را جمع می کردند، طنین خود را از دست داد و مُرد. از روز ترک جسم بابا تا زمانی که به خاک سپرده شدند یعنی به مدت 7 روز، در خانه ی کعبه باران بارید و کعبه ی مقدس را چند متر آب فرا گرفت. و...

     مهربابا فرموده بودند که حدوداً 100 سال پس از ترک جسم ایشان، جهان خواهد فهمید که چه اتفاقی روی داده و تجلیِ ظهور الهی ایشان بر همه گان تاثیر خواهد گذاشت. به مانند سایر دورانهایی که با نامهای گوناگون آمدند و رفتند و همیشه دنیا صدها سال بعد از آن فهمیدند که چه اتفاقی افتاده بوده است.

مهر بابا

در آپریل 1969 میلادی، دارشانی بزرگ مطابق با برنامه برگزار شد و چنان که خود بابا فرموده بودند این دارشان را بابا به حالت خوابیده دادند. و هر روزه و هر روز نیز دارشان می دهند .

      پیامی که بابا سالها پیش از ترک جسم خود داده بودند برای عاشقان او بسیار مناسب و به جا است:

برای هیچ یک از شما دلیلی وجود ندارد که پریشان باشید. بابا جاودانه وجود داشت، بابا جاودانه وجود دارد و بابا جاودانه وجود خواهد داشت. قطع روابط بیرونی به مفهوم قطع روابط درونی نیست. تنها به خاطر برقرار نمودن رابطه ی درونی بوده که روابط بیرونی تا به حال برقرار بوده است. با اطاعت از فرامین بابا این امکان فراهم می شود که رابطه ی درونی برقرار گردد. برکت خود را به همه ی شما می دهم تا این روابط درونی استحکام یافته و تقویت گردند. من همیشه نزد شما هستم و از شما دور نیستم. من برای ابد با شما بوده ام، با شما هستم و با شما خواهم بود و برای ترویج و به وجود آمدن این آگاهی و شناخت می باشد که رابطه ی بیرونی و خارجی را قطع نموده ام. این سبب می شود که همه ی افراد با برقراری روابط درونی با یکدیگر به شناخت حقیقت نایل آیند. ای عاشقان من، من همه ی شما را دوست می دارم. تنها به خاطر عشقم به آفرینشم می باشد که در کره ی زمین نزول کرده ام. نگذارید با بیانیه ام در مورد رها ساختن جسمم، قلبهایتان تکه تکه گردد. بر عکس خواسته ی الهی مرا با رویی گشاده پذیرا شوید. شما هرگز نخواهید توانست از من فرار کنید. حتی اگر کوشش کنید که از من فرار کنید امکان نخواهد داشت که از دست من رهایی یابید. بنابراین شهامت نشان دهید و شجاع باشید. گرد هم آیید و با پشتیبانی از حقیقت، عشق و صداقت، خواسته های مرا جامه ی عمل بپوشانید و قابلیت شرکت نمودن در کار مرا کسب نمایید. برکات من بر شما باد تا بتوانید پیام عشق مرا منتشر کنید.

      مهربابا در طول حیات خویش معجزهای بی شماری را به دوستداران و عاشقان خود نمودند ولی همیشه و همیشه تکرار می کردند که من معجزه ای نخواهم کرد و همه این رویدادها  و معجزه ها به خاطر ایمان خود عاشقان من است که برایشان رخ می دهد. مقام الهی من بالاتر و برتر از این است که دست به معجزه بزنم. بابا توضیح میدادند که در زمانهای گذشته نیز که معجزاتی از جلوه های الهی ایشان مانند زرتشت، بودا، کریشنا، مسیح و یا حضرت محمد دیده می شد، در برابر ذات الهی ایشان، این معجزات بازی بچه گانه ای بیشتر نبوده. و نسبت دادن معجزه هایی از قبیل مرده زنده نمودن و کور را شفا دادن و دیگر معجزات، به مقام الهی این بزرگان، توهین به ذات حقیقی ایشان است. در واقع این معجزه ها را فقط به جهت کار جهانی و فزونی ایمان بشر به کار می برند.

اوتار مهربابا

 

 

برای آنها که در راه روحانی هستند من خورشیدی هستم که به آنها روح و زندگانی می بخشم.

 

 

یار بابا